مباحثی در رابطه با ولایت فقیه |
در پست قبلی سوالی که از محضر آیت الله سید حسین بروجردی پرسیده شده بود آورده شد و در اینجا جواب ایشان را متذکر می شویم:
ج - بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
یکى از امور مقرّره در اسلام حکومت است به اجماع علماء الاسلام، بل الضرورة منالدین و حاکم را وظایفى است معیّنه از اجراى حدود و حفظ ثغور و نظم امور و اقامه عدل واخذ حقوق مستحقّین از ممتنعین از اداء، و حَجر بر اشخاصى که بسط ید آنها بر مالشانموجب تلف مال خود آنها یا تضییع حقوق دیگران است، و حفظ اموال کسانى که صالحبراى حفظ آنها نیستند، و فصل خصومات و غیر اینها از امورى که تصدّى آنها درجمیع ملل شأن رئیس است، و ثبوت این وظائف هم براى حاکِمِ مسلمین و منصوب ازقبل سلطانِ اسلام محل اتّفاق فریقین است.
عامّه در کتاب الإمامه وخاصّه در کتاب القضاء متعرّض بسیارى از این وظایف شدهاند، وعمل خلفا و حکّام هم بر آن بوده، و بسیارى از اخبار هم در موارد کثیره متعرّض آنهاشدهاند بر وجهى که مفروغ عنه بودن آنها معلوم مىشود.
مثلاً: حفص بن غیاث از أبى عبد اللَّه علیه السلام سؤال کرد: من یقیم الحدود، السلطان أوالقاضی؟ فقال علیه السلام: «إقامة الحدود بید (22) من إلیه الحکم» (23).
و سعد بن اسماعیل اشعرى از حضرت رضا - سلام اللَّه علیه - سؤال نمود: کسى مرده واموالى از او مانده و صغار دارد، آیا مىشود بدون تولّى قاضى از اموال او چیزى خرید یانه؟ (24) إلى آخر الحدیث.
و امیر المؤمنین - سلام اللَّه علیه - به شریح فرمودند: «اشخاصى که امتناع از اداى حقوق ودیون مردم مىکنند آنها را حبس کن و حقّ مردم را بگیر» (25).
وناهیک (26) فی ذلک عهد امیر المؤمنین علیه السلام إلى مالک بن الحارث الأشتر النخعی حینولّاه مصر (27)، إلى غیر هذه من الروایات (28).
پس ثبوت این مناصب براى من إلیه الحکم معلوم است، و عباراتى که نقل فرمودهاید -که فقها در باب رهن و لقطه و نکاح و سایر ابواب رجوع به حاکم را ذکر کردهاند - مفاداینها ثبوت بیان مناصب سیاسیّه است براى هر کس که بر حسب احکام اسلام سیاستو حکومت به او مفوّض است.
و لذا عامّة و خاصّه در این ابواب همه ذکر مرجعیّت حاکم را نمودهاند، و نیز عبارت: «الحاکم ولیّ الممتنع» (29) و «السلطان ولیّ من لا ولیّ له» (30) - که ظاهراً تعبیرفقهاست، نهحدیث - مربوط به همان باب است که محل تسالم فریقین است و مربوط به عموم ولایتفقیه که استدلال به آنها براى این مطلب فرمودهاید نیست.
و منشأ این اختلاف که مخصوص شیعه است و فقه عامّه را در آن نصیبى نیست، این است که پس از آن که بر حسب اصول مذهب شیعه امامت و سلطنت عظمى مخصوص اشخاص معیّنه است که منصوب از قِبَل خداوند جلّ شأنه مىباشند، و کسانى که از قِبَل آنها داراى وظایف سیاسیّه باشند، و اتّفاق بر آن که منصوب از قِبَل آن ها فقهاى شیعه امامیّه باشند نه غیر، آیا نصب فرمودن ائمّهعلیهم السلام آنها را، در تمام مناسب سیاسیّه بوده، یا فقط مخصوص به قضاوت است؟ مورد اختلاف است، و اخبار مذکوره و عبارت مرقومه، اجنبى از این مسأله مخصوص؟ به فقه شیعه است.
بلى؛ فقط چیزى که مىشود براى عموم ولایت استدلال به آن کرد همانا روایت عمر بنحنظله و اشباه آن است که حاکىاند از نصب ائمّهعلیهم السلام علما را، پس محتاجیم به این کههمان روایت را از حیث سند و دلالت تصحیح کنیم، پس مىگوییم:
نظر به این که امور سیاسیّه مورد احتیاج و ابتلاى عامّه مردم است، و عامّه که در آن زمانغلبه تامّه داشتند، در این امور به سلاطین زمان خود و منصوبین از قِبَل آنها - از حکّام وقضات و غیرهم - مراجعه مىکردند و رفع احتیاج آن ها مىشد، و امامیه که بر حسباصول مذهب براى آنها سلطنت و حکومتى قایل نبودند، البتّه در این مسائل عام البلوىرجوع به ائمّه طاهرین - سلام اللَّه علیهم - نموده و استفتاء کردهاند، که ما در موارد احتیاج بهچه نحو عمل کنیم.
و جواب این مطلب هم البتّه از آنها صادر شده و به واسطه عموم بلوى، علماى امامیّه ازطبقه چهارم و پنجم و مِن بعد آنها ضبط این فتوى را نمودهاند، و ابلاغ به عوام هم درهمان زمان کردهاند، و مورد عمل آنها هم واقع شده و نمىتوانیم باور کنیم که این همهفقهاء از اصحاب امامین صادقین و من بعد آنها که حمل؟ فقه ائمّهعلیهم السلام بودهاند، استعلاجاین معنى را از ائمّه عصر خود نکرده باشند، و فقط عمر بن حنظله که بر حسب استقصاىروایات، احادیث زیادى نقل نکرده فقط متفطّن این معنى شده باشد، و در مقام علاج وچاره جویى بر آمده، البتّه این معنى را بزرگان فقهاى اصحاب نیز سؤال کردهاند.
نهایت امر، از آن جایى که جوامع اوّلیّه حدیث که کتب زیادى بوده از دست رفته و جوامعمتأخّره هم استقصاى احادیث آنها را نکردهاند، موجب شده که بر حسب تصادف براىما این چند روایت باقیمانده و مسنداً به ما رسیده.
و نیز عمر بن حنظله هم که کتابى داشته راوى کتاب او منحصر به داود بن الحصین نبودهو منشأ این انحصار همان است که ذکر شد، و کثیرى از طبقه خاصّه از عمر بن حنظلهروایت نمودهاند، و داود بن الحصین را فقط شیخ - علیه الرحمه - که چندان مضطلع (31) بهفنّ رجال نبودهاند، او را رمى به وقف کردهاند (32).
و این معنى را نجاشى که تصنیف کتابش متأخّر از تصنیف کتاب شیخ بوده و کتاب شیخنزد او حاضر بوده و تبحّر او در رجال به مراتب بیشتر از شیخ بوده، متعرّض آن در ترجمهحالات داود نشده و او را توثیق کرده (33) که بر فرض ثبوت آن، خبر موثّق است، و با اشتهار حکم از حیث فتوى بین قدما و متأخّرین از حجّیت ساقط نمىشود.
و امّا این که مرقوم داشتهاید، که از قدما غیر از «مراسم» و «وسیله» و «غنیه» در جاىدیگر این فتوى را نیافتهاید، چنین نیست، بلکه مفید - علیه الرحمه - در «مقنعه» و شیخأبى الصلاح در «کافى» متعرّض این مطلب شدهاند، بلکه شیخ ابى الصلاح استدلال بهحدیث عمر بن حنظله و غیر آن در «کافى» نموده است، بلکه از «نهایه» شیخ هم اینفتوى مستفاد مىشود (34)، نهایت آن که استفاده از آن محتاج به مقدمهاى است کهمجال ذکر آن نیست.
قال المفید فی «المقنعة» : وأمّا إقامة الحدود فهو إلى سلطان الإسلام وهم أئمّة الهدىمن آل محمّد صلى الله علیه وآله أو من نصبوه لذلک من الاُمراء والحکّام، وقد فوضّوا النظر فیه إلىفقهاء شیعتهم مع الإمکان - إلى أن قال: - وللفقهاء من شیعة آل محمّدعلیهم السلام أن یجمعوابإخوانهم فی الصلوات الخمس وصلوات الأعیاد والاستسقاء والخسوف والکسوف إذاتمکّنوا من ذلک وأمنوا فیه من معرّة أهل الفساد ولهم أن یقضوا بینهم بالحقّ، ویصلحوإ بین المختلفین فی الأعادی عند عدم البیّنات، ویفعلوا جمیع ما جعل إلى القُضات فیالإسلام؛ لأنّ الأئمّةعلیهم السلام قد فوضّوا إلیهم ذلک عند تمکنّهم منه بما ثبت عنهم فیه منالأخبار، وصحّ به النقل عند أهل المعرفة من الآثار (35)، إلى آخر ما قال، فراجع!
وقال الشیخ أبو الصلاح فی «الکافی» فی فصل عقده فی أواخر کتاب القضاء لبیان منبیده تنفیذ الأحکام فقال: فی أدلّة تنفیذ الأحکام الشرعیّة والحکم بمقتضى التعبّد فیهامن فروض الأئمّةعلیهم السلام المختصّة بهم دون من عداهم ممّن لم یؤهّلوا لذلک، فإن تعذّرتنفیذها بهم وبالمأهول لها من قبلهم لأحد الأسباب، لم یجز لغیر شیعتهم تولّی ذلک ولاالتحاکم إلیه ولا التوصّل بحکمه إلى الحقّ ولا تقلیده الحکم مع الاختیار ولا لمن لمتتکامل له شروط النائبمن الإمام علیه السلام فی الحکم من شیعته وهی: العلم بالحقّ المردّد إلیه، والتمکّن من إمضائهعلى وجهه، واجتماع العقل والرأی، وصحّة الحکم والبصیرة بالوضع، وظهور العدالةوالورع والتدیّن بالحکم، والقوّة على القیام به و وضعه مواضعه - إلى أن قال: - فمنتکاملت له هذه الشروط فقد اُذن له من تقلّد الحکم وإن کان مقلّده ظالماً متغلّباً
وعلیه متى عرض لذلک أن یتولّاه - لکون هذه الولایة أمراً بمعروف ونهیاً عن منکر -تعیّن فرضهما بالتعریض للولایة علیه وإن کان فی الظاهر من قبل التغلّب فهو نائب عنولی الأمر علیه السلام فی الحکم، ومأهول له؛ لثبوت الإذن منه وآبائهعلیهم السلام لمن کان بصفته فیذلک - إلى أن قال: -
وإخوانه فی الدین مأمورون بالتحاکم وحمل حقوق الأموال إلیه والتمکین من أنفسهم بحدّ أو تأدیب تعیّن علیه، لا یحلّ لهم الرغبة عنه إلّا الخروج عن حکمه - إلى أن قال: -وقد تظافر الروایات عن الصادقین علیهما السلام بمعنى ما ذکرنا، فروی عن أبی عبداللَّهعلیه السلام أنّهقال:
أیّما رجل کان بینه وبین أخ له معادات فی حقّ فدعاه إلى رجل من إخوانه لیحکم بینهوبینه فأبى إلّا أن یرافعه إلى هؤلاء، کان بمنزلة الّذین قال اللَّه عزّ وجلّ: «أَلَمْ تَرَ إِلَىالَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنیَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ» (36) الآیة.
وعنه - صلوات اللَّه علیه -: «إیّاکم أن یخاصم بعضکم بعضاً إلى أهل الجور، ولکن انظرواإلى رجل منکم یعلم شیئاً من قضایانا فاجعلوه بینکم، فإنّی قد جعلته علیکم قاضیاًفتحاکموا إلیه» (37).
روى عمر بن حنظلة قال: سألت أبا عبد اللَّه علیه السلام عن رجلین من أصحابنا یکون بینهمامنازعة فی دین أو میراث، ثمّ ذکر الحدیث إلى قوله علیه السلام: «وهو فی حدّ الشرک باللَّه» (38) انتهى ما أردنا نقله من کلامه.
--------------------------------------------------------------------------------------
23) تهذیب الأحکام:6/ 314 حدیث 871، وسائل الشیعه:27/ 300 حدیث 33794.
24) کافى: 7/ 67 حدیث 1، وسائل الشیعه: 17/ 362 و 363 حدیث 22755.
25) کافى:7/ 412 حدیث 1، وسائل الشیعه: 27/ 211 حدیث 33618، در مصادر مذکوراشاره به حبس نشده، ولى در حدیث اصبغ بن نباته دارد که آن حضرت بدهکار را حبس مىکرد، مراجعه شود به: تهذیب الأحکام: 6/ 232 حدیث 568، وسائل الشیعه: 27/ 247 حدیث 33693.
26) فی «المجمع» [426/1] فی مادّة «نهى» : وأنهیت الأمر إلى الحاکم أعلمته به، وناهیک بزیدفارساً کلمة تعجّب واستعظام «منه قدس سره».
27) نهج البلاغه: نامه 53.
28) وسائل الشیعه:27/ 136 باب 11 از ابواب صفات قاضى.
29) مسالک الأفهام:4/ 43، جواهر الکلام: 40/ 135.
30) حدائق ناضره: 23/ 239. سنن ابى داود: 2/ 229 حدیث 2083، سنن ابن ماجه: 1?605 حدیث 1879، سنن دارمى: 2?137.
31) فی «المجمع» [366?4] : واضطلع بهذا الأمر أی قدر علیه، «منه قدس سره».
32) رجال شیخ طوسى: 349 رقم 5.
33) رجال نجاشى: 159 رقم 321.
34) مُقنعه شیخ مفید: 810، کافى فى الفقه: 425 - 421، نهایه شیخ طوسى: 301.
35) المقنعة: 810 و 811.
36) النساء (60 :4، الکافی:7/ 411 الحدیث 2، تهذیب الأحکام: 6?22 الحدیث 519، وسائل الشیعة:27/ 12 الحدیث 33080.
37) تهذیب الأحکام: 6,219 الحدیث 516، وسائل الشیعة: 27/ 13 الحدیث 33083.
38) الکافی:1/ 67 الحدیث 10 و 7/ 412 الحدیث 5، وسائل الشیعة: 27/ 136 الحدیث 33416، الکافی فی الفقه: 425 - 421.
منبع: استفتائات حضرت آیت الله العظمی بروجردی، جلد 2، ص 471 الی 482، سوال 19، چاپ موسسه حضرت آیت الله العظمی بروجردی
لینک ثابت - نوشته شده توسط سید در سه شنبه 90 بهمن 25 ساعت ساعت 1:59 عصر
دربــاره ی ما
http://www.lenzor.com/sh0985
منوی اصــــلی
خبرنامه
آمار و اطلاعات
موضـــوعات
نــوشته های پیشین
آخرین نـــوشته ها
وصیت نامه شهدا
لوگوی دوستان
دیــگر امکانات