ولایت انتصابی در مقابل وکالت فقیه

هدف از این مطلب وچند مطلب آینده آن است که به وضوح بیشتری مراد از ولایت انتصابی فقیه آشکار شود و تفاوت آن با دیدگاه کسانی که به جای ولایت فقیه به وکالت او از سوی مردم و یا نظارت او بر امور حکومتی باور دارند، روشن شود. این امر به تحقیق دقیق تر محل نزاع در بحث ولایت فقیه  کمک می‌کند. پیش از ورود در این بحث، باید به یکی از سوء فهم های رایج در باب معنای ولایت فقیه اشاره کنیم.

برخی از مخالفان و منتقدان ولایت سیاسی فقیه بر این نکته اسرار دارند که «ولایت» در ولایت فقیه را به معنایی کاملا متفاوت با حاکمیت حقوقی و اقتدار سیاسی  در دیگر نظام های سیاسی معرفی کنند. گویی ماهیت قدرت سیاسی در این نظام، کاملا متفاوت با ماهیت قدرت سیاسی در دیگر نظام های شناخته شده است. منشأ این گرایش هم سنخ دانستن ولایت سیاسی فقیه با ولایت بر افراد قاصر و محجور است. به گمان آنان ولایت مطرح در ابواب مختلف فقهی در مواردی است که «مولّی علیه» قصور و محجوریت و عجز داشته باشد. پس سرایت دادن این ولایت به حوزه اجتماع و سیاست و طرح بحث ولایت عامه فقیه، به معنای آن است که افراد اجتماع، قاصر و محجور و «مولّی علیهم» و نیازمند ولی و قیم‌اند. مردم فاقد رشد و تشخیصند و برای اداره امور خویش نیازمند ولی و قیم هستند.

یکی از مدافعان این نظر چنین می نگارد: «ولایت به معنای قیمومیت مفهوما و ماهیتا با حکومت و حاکمیت سیاسی متفاوت است. زیرا ولایت، حق تصرف ولی امر در اموال و حقوق اختصاصی شخص مولّی علیه است که به جهتی از جهات از قبیل عدم بلوغ و رشد عقلایی، دیوانگی و غیره از تصرف در حقوق و اموال خود محروم است. در حالی که حکومت یا حاکمیت سیاسی به معنای کشور داری و تدبیرامور مملکتی است که در یک محدوده جغرافیایی- سیاسی قرار دارد».

این گونه مطالب با غفلت از دو نکته اساسی عنوان می شود: نخست آنکه ولایت در فقه دو کاربرد متفاوت دارد و ولایت مطرح در سرپرستی و اداره امور جامعه که از سنخ حکومت و کشورداری است کاملا متفاوت با ولایت بر قاصران است. این قسم ولایت، به تصریح قرآن برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اولی الامر اثبات شده است. آیا ولی مسلمین بودن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به معنای قاصر بودن و محجور بودن مسلمانان صدر اسلام و شخصیت های ممتاز و برجسته آن عصر است؟ ولایت فقیه همانطور که بارها تصریح شده است از سنخ ولایتی است که معصومان (علیهم السلام) از آن برخوردار بوده‌اند، با این تفاوت که ولایتِ امامان معصوم (علیهم السلام) در این ولایت اعتباری خلاصه نمی شود و دارای مقام معنوی و ولایت کلیه الاهی و خلیفة اللهی نیز بوده‌اند.

نکته دوم آنکه امام بر اساس روایات، قیم است. در روایتی که فضل بن شاذان از امام رضا (علیه السلام) درباره فلسفه جعل ولایت و امامت نقل می کند، امام را قیم و حافظ امینی برای صیانت دین خدا و حفظ احکام الاهی و مقابله با بدعت گذاران و مفسدان معرفی می کند:

«...أَنَّهُ لَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَیِّماً أَمِیناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّینُ وَ غُیِّرَتِ السُّنَّةُ وَ الْأَحْکَام‏... فَلَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ قَیِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ صلی الله علیه وآله لَفَسَدُوا...»1

کلمه «قیم» در این گونه روایات را نباید به معنای قیمومیت پدر و ولیّ بر فرزند صغیر یا سفیه دانست؛ زیرا قیم در اصطلاح قرآن و روایات به معنای چیزی یا کسی است که به خود قوام دارد و مایه قوام و استواری دیگران می‌شود.

به همین سبب، در آیات قرآن، دین و کتاب الهی به این صفت موصوف شده‌اند:

« ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»2، « فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ »3، « رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُو صُحُفاً مُطَهَّرَةً *فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ»4

امام و سرپرست جامعه اسلامی، به این معنا قیم مردم است که مایه انسجام و قیام و استواری آنان است. نباید قیم را در این استعمال قرآنی و روایی با کاربرد آن در ابواب مربوط به محجوران ِ کتب فقهی یکی دانست. بنابراین، در سخن این دسته از منکران ولایت فقیه چنین خلط مبحثی رخ داده است و ولایت فقیه را قیمومت بر محجوران پنداشته‌اند.5

-----------------------------------------------------------

1. بحارالانوار(ط- بیروت)، ج 6، ص 60 و 61، ح 1

2. توبه (9)، آیه 26

3. روم (30)، آیه 43

4. بیّنه (98)، آیات 2 و 3

5. حکومت اسلامی (درسنامه اندیشه سیاسی اسلام)، ص 121 - 123



نظر

لینک ثابت - نوشته شده توسط سید در جمعه 91 فروردین 25 ساعت ساعت 11:40 عصر