رابطه ولایت فقیه با حاکمیّت ملّت

از جمله اشکالاتى که مطرح شده این است که اصل «ولایت فقیه» با اصل شورا و «حاکمیّت ملّت» بر سرنوشت خود منافات داشته و در تضادّ است. قرآن کریم مؤ منان را به عنوان کسانى که کار خود را با مشورت یکدیگر انجام مى دهند معرفى کرده و این نشانه آن است که درجامعه اسلامى باید حکومت مردم بر مردم و مشورت و راءى گیرى بر قرار شود؛ بنابراین، رهبرى و اداره اجتماع، یک مقام منصوب از جانب خداوند نیست، بلکه یک وظیفه و تکلیف مردمى است و اگر «ولایت فقیه» از جانب خداوند باشد، پس نقش مردم در آن چیست؟

قرآن کریم مى فرماید:

«وَالَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ اَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ»1

مؤ منان کسانى هستند که پروردگار خود را اجابت کرده و نماز به پاداشته و کار خود را با مشورت انجام مى دهند، و از آنچه که بدانها روزى شده است انفاق مى کنند.

پاسخ ـ حکومتها را به سه دسته مى توان تقسیم کرد:

1 ـ حکومت استبدادى که بر غلبه و حاکمیّت زور بناشده است؛ یعنى حکومت از آن کسى است که از هر راه بتواند قدرت را به دست گیرد و پیروز شود، آن گونه که فرعون مى گفت :

«قَدْ اَفْلَحَ الْیَوْمُ مَنِ اسْتَعْلى»2

هرکس که امروز برترى یافت، رستگار شده است.

روشن است که دراین حکومتها جایى براى راءى و نظر مردم وجود ندارد و آنـچـه اصل است زور و قدرت دیکتاتورى بوده، هدف حکومت تاءمین منافع و مصالح قدرت حاکم است.

2 ـ حکومت مردم بر مردم، این نوع حکومت براساس راءى و نظر اکثریت مردم بنا شده و هدف آن تاءمین خواسته هاى مردم است، مانند حکومتهاى به اصطلاح دموکراسى که امروز در دنیا رایج مى باشد و ملاک مصلحت و فساد، زشتى و زیبایى، حق و باطل، خیر و شرّ را خواست و نظر اکثریّت مردم مى دانند، دایره ء دخالت و تصرّف این حکومتها، درمحدوده تنظیم وتدبیر کارهاى اجتماعى انسانهاست.

3 ـ حکومت الهى، این نوع حکومت، نه حق حاکمى است که با زور پیروزى به دست آورده، و نه حق مردمى است که محکوم به رعایت قوانین آن هستند، بلکه حق خداوندى است که پروردگار آدمیان است. حوزه فعالیّت این نوع حکومت، علاوه بر کارهاى اجتماعى مردم، شامل اخلاق وعقاید آنها نیز مى شود؛ یعنى هم در زمینه عقاید مردم برنامه ارائه مى کند و هم در مورد اخلاق و رفتار آنها قانون و قاعده مقرّر مى کند.

بنابراین، درحکومت اسلامى حق حاکمیّت، مختص خداوند است و همه افراد مؤ من به این مکتب، به صورت مساوى در یک صف بوده و همگان موظف به رعایت قانون وفرمان الهى مى باشند و با واگـذار کردن تعیین سرنوشت خود به خداوند در همه امور، حاکمیّت حاکم و ولىّ تعیین شده از سوى خدا را مى پذیرند.

بدین خاطر، در این نوع حکومت، برخلاف همه حکومتهاى رایج، بین حاکم که پیامبر یا امام یا مجتهد عادل است، با افراد عادى جامعه ـ چه در شمول قانون یا فتوا نسبت به او و چه در جهت ولایت ورهبرى ـ فرقى نیست؛ یعنى حاکم و عموم ملّت به صورت یکسان ملزم به رعایت احکام الهى و حکومتى اند. حضرت على (علیه السلام) فرمود:

«اَیُّهَا النّاسُ اِنّى وَاللّهِ ما اَحُثُّکُمْ عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَاَسْبِقُکُمْ اِلَیْها وَ لا اَنْهاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ اِلاّ وَاَتَناهى قَبْلَکُمْ عَنْها»3

اى مردم! سوگـند به خدا شما را به طاعتى بر نمى انـگـیزم، مـگـر آنکه (درعمل به آن) از شما سبقت مى گیرم؛ و شما را از گناهى منع نمى کنم، مگر آنکه پیش از شما از آن پرهیز مى کنم.

همـچـنین به دلیل این شمول و گـستردگـى حاکمیّت الهى است که اطلاق دلیل حرمت ردّ حکم حاکم، شامل همگان، حتّى فقیه منصوب نیز مى شود؛ به این معنى که ولىّ فقیه نیز همانند افراد اجتماع، محکوم به فتوا یاحکمى است که بر اساس ضوابط الهى صادر مى کند.

پس با توجه به ویژگیهاى حکومت الهى و امتیازاتى که این نوع حکومت از حکومتهاى دیگر دارد، بخصوص با توجه به اینکه دراین حکومت، حق حاکمیّت مختص خداوند است، معلوم مى شود که براى اثبات حاکمیّت مردم بر مردم، نمى توان به آیه شریفه «وَاَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ» استدلال کرد، زیرا «حق حکومت» از امورى نیست که متعلّق به مردم باشد تا بتوانند بر اساس ‍ مشورت حاکم را تعیین کنند، بلکه «حق الهى» است که باید از سوى خدا تعیین شود.

-----------------------------------------------

1. الشوری (42)، آیه 38

2. طه (20)، آیه 64

3. نهج‌البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 174، ص 564



نظر

لینک ثابت - نوشته شده توسط سید در یکشنبه 91 فروردین 20 ساعت ساعت 5:30 عصر